- گیر آوردن
- بدست آوردن حاصل کردن: تو تا حالا نفهمیدی از کجا این دم و دستگاه و دارایی را گیر آورده ک، اسیر کردن مقید ساختن
معنی گیر آوردن - جستجوی لغت در جدول جو
- گیر آوردن ((وَ دَ))
- به دست آوردن، اسیر کردن، مقید ساختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گذشتن عبور کردن: یا فلک آنجا گذر آورده بود سبزه به بیجاده گرو کرده بود. (نظامی)
دست یافتن، پیدا کردن، یافتن
بد آوردن در قمار برآوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
زور دادن فشار آوردن، تعدی کردن ستم کردن
سخن چینی کردن
بحضور آوردن، بخدمت آوردن، بردن نزد کسی
پیه گرفتن در آمدن پیه گرد عضوی، 0 نابینا شدن: بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای منست پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشنست
نوشیدن شیر مادر از پستان او یا نوشیدن شیر گاو و گوسفند
حیله کردن
بهانه آوردن، معذور خواستن
جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
کنایه از چاق شدن، انباشته شدن چربی در عضوی از بدن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود، بد آوردن
زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، غدر کردن، شید آوردن، ترفند کردن، حقّه زدن، نیرنگ ساختن، گربه شانه کردن، تبندیدن، مکر کردن، دستان آوردن، اورندیدن، فریفتن، تنبل ساختن، نارو زدن، گول زدن، پشت هم اندازی کردن، سالوسی کردن، غدر اندیشیدن، خدعه کردن، غدر داشتن، چپ رفتن، مکایدت کردن
درنگ کردن، شکیبائی ورزیدن
پوزیدن بهانه تراشیدن بهانستن بهانه آوردن تعلل کردن معذرت خواستن، بهانه آوردن تعلل کردن معذرت خواستن
خشمناک شدن غضب کردن
رشک بردن رشک بردن
تفاخر کردن فخر فروختن
انتقام کشیدن
گیاه خوردن: و جانور هست که مراو را خود شیر نیست البته همان ساعت که بزاید گیاخورد
گیج خوردن سر کسی. دوار سر پیدا کردن: سرش گیج میخورد